کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۳۱

۱

با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد

عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد

۲

تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن

مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد

۳

دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند

از قفل بی نیازست، گر خانه در ندارد

۴

غرق وصال آگه ز آشوب چشم بد نیست

تا دام بر نیاید ماهی خبر ندارد

۵

دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت

اما چو گریه ما تخم شرر ندارد

۶

دل را جز آن پریرو عشرتگهی نباشد

آئینه جز جمالت باغ دگر ندارد

۷

نشو و نمای راحت در آب و خاک ما نیست

در ملک خاکساری سیمرغ پر ندارد

۸

برداشت گر زخاکم دانم بخون نشاند

چون تیغ روزگارم بیهود بر ندارد

۹

بی آفتست دیده تا جوش خون دل هست

آب ار تنک نباشد کشتی خطر ندارد

۱۰

چون دیده جهنده در خانه ام مسافر

سیرم کلیم منت از راهبر ندارد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۹۷

نظرات