کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۳۴

۱

دل که چندین آه از جان می کشد

نقش آن زلف پریشان می کشد

۲

دیده ام پست و بلند روزگار

دل بآن چاه زنخدان می کشد

۳

شیشه ناموس را خوش جذبه ایست

سنگ را از دست طفلان می کشد

۴

تا تواند بر سر من خاک بیخت

بخت دست از آب حیوان می کشد

۵

مور خط لعل لبت را خوش گرفت

خاتم از دست سلیمان می کشد

۶

تیغ بیداد تو هر جا شد علم

شعله هم سر در گریبان می کشد

۷

اشک رسوا کرد ما را ورنه دل

ناله را از سینه پنهان می کشد

۸

کاش بگذارد گریبان مرا

یار از دستم چو دامان می کشد

۹

مزرع امید دل آبی نخورد

انتظار تیرباران می کشد

۱۰

در کشاکش تا بکی باشم کلیم

دل بدرد و جان بدرمان می کشد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۲۰۰

نظرات