
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۳۶
۱
چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد
که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد
۲
چه لازمست چنان مشق سرگرانی کرد
که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد
۳
چو مار بر سر گنجش اگر بود مسکن
گداست مرد اگر عاری از توکل شد
۴
که همچو تیر هوائی بخویش رفعت بست
که نه ترقی او مایه تنزل شد
۵
گلی که بوی وفائی درین چمن ندهد
بقدر کم ز خس آشیان بلبل شد
۶
غلط بود که کند صبر کارها بمراد
بمن که دشمن غالب شده از تحمل شد
۷
بلا به چاره گران تند و تلخ بیشتر است
که زور سیل همه صرف کندن پل شد
۸
کلیم توبه اگر می کنی بیا، وقتست
ز توبه توبه کن اکنون که موسم گل شد
نظرات