کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۴۶

۱

تا دل دیوانه بود از عافیت دلگیر بود

همچو شیون خانه زاد حلقه زنجیر بود

۲

گریه چون سیلاب از یک خانه روی دل ندید

ناله هر جا رفت نی در ناخن تأثیر بود

۳

تیره روزی نیست امروزی که تدبیری کنم

این سیه روزی مداد خامه تقدیر بود

۴

در کنار مادر دهریم طفل روزه دار

رفت ایامی که پستان اهل پرشیر بود

۵

از سرم بیرون نخواهد رفت سودایت که عشق

بر سر من بیخت هر خاکی که دامنگیر بود

۶

در دیار آشنائی روی خندان زخم داشت

ابروی بی چین اگر دیدیم با شمشیر بود

۷

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت

آنچه ما را سوخت آنجا خجلت تقصیر بود

۸

هر که شد قانع ببوی خانه همسایه ساخت

تا بدل بوی کبابی بود چشمم سیر بود

۹

از هدف باید کلیم آموختن طرز وفا

صد ستم دید و همان رویش بسوی تیر بود

تصاویر و صوت

نظرات