کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۴۷

۱

خیال زلف تو بازم بدست سودا داد

چو سیل سلسله برپا، سرم بصحرا داد

۲

هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد

بدیده قطره ای ار گفته بود دریا داد

۳

تمام چیده بتابوت آرزو بستم

درین چمن گل عیشی که گلبن ما داد

۴

هزار رنگ گل حیرتم بدامان است

ببین که گلشن طالع دگر چه گلها داد

۵

علاج طالع بیمار قفل آب و هواست

طبیب تجربه را هم بدین مداوا داد

۶

درون سینه زبس غم نداشت جای نشست

دلم به پهلوی خود ناوک ترا جا داد

۷

کلیم عشق بخود راه آرزو ندهد

گمان مبر که سرابش فریب دریا داد

تصاویر و صوت

نظرات