
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۴۸
۱
داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا میکند
زخم خون گر مست در دل جای خود وامیکند
۲
گر گدایم کاسه دریوزه چشمم پُر است
هرچه باید غم ز خاک و خون در آنجا میکند
۳
تن به عریانی نخواهد داد مجنون غمت
داغ بر سر مینهد زنجیر در پا میکند
۴
دردمندت را تب هجران دمی مهلت نداد
شعله خود با شمع تا یک شب مدارا میکند
۵
تیغت اول عضوها را میکند از هم جدا
بعد از آن زخم ترا قسمت بر اعضا میکند
۶
ناوکش در کوچههای زخم چندین خانه ساخت
شوخ بیپروای ما تعمیر دلها میکند
۷
دست گلچین قضا تا کی به خاکم افکند
چون گل شمعم نه بوید نه تماشا میکند
۸
طفل بدخو را کنار دایه هم تسکین نداد
اشک در دامن کلیم آهنگ صحرا میکند
تصاویر و صوت

نظرات