کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۵۵

۱

ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود

نامش چنان مبر که زبان را خبر شود

۲

سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب

با او سفر کند اگر از سر بدر شود

۳

جاهل برو ز مرشد بیمعرفت چه فیض

کوری کجا عصاکش کور دگر شود

۴

زنجیر زلف او دل دیوانه را شناخت

سودا مقررست که شب بیشتر شود

۵

منت کش از حمایت کس نیست عجز ما

تا نقش سینه هست که ما را سپر شود

۶

دود سپند بیهنری چون شود بلند

آتش زن ستاره اهل هنر شود

۷

بر اهل عقل فیض جنون کم ز باده نیست

باید کسی ز کار جهان بی خبر شود

۸

هر کس اگر بقدر هنر بهره یافتی

بایست آب بحر نصیب گهر شود

۹

از هیچیک ندارد امید اثر کلیم

گره آه شعله گردد و اشکش شرر شود

تصاویر و صوت

کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۱ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۴۷۵

نظرات