
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۶
۱
بر سر خود میکند ویران سرای دیده را
پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را
۲
کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتی است
طالع برگشته و مژگان برگردیده را
۳
دستگاه ما کجا شایستهٔ تاراج اوست
غیر زانو نیست سامانی سر شوریده را
۴
کوه محنت سخت میکاهد مرا ساقی بده
بادهٔ تندی که بگدازد غم بالیده را
۵
در زمان تیرهروزی دوست دشمن میشود
بیتو مژگان میزند دامن چراغ دیده را
۶
حاصل پرهیز زاهد نیست جز آلودگی
کرده پر خار تعلق دامن برچیده را
۷
در ترازوی صدف گوهر نگنجد از نشاط
با گهر همسر کنم گر نکتهٔ سنجیده را
۸
میکند تدبیر، بخت بدمروت مانع است
سهل باشد چاره کردن دشمن خوابیده را
۹
نامهات را قاصد آورد و نمیخواند کلیم
از دلش ناید که بردارد ز راهت دیده را
تصاویر و صوت

نظرات