
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۶۲
۱
آشوب طلب خاطر فرزانه ندارد
زنبور هوس در دل ما خانه ندارد
۲
اندازه مستی نتوانیم نگهداشت
زان باده خرابیم که پیمانه ندارد
۳
در مزرعه طاقت ما تخم ریا نیست
اینجاست که تسبیح عمل دانه ندارد
۴
دیدم چو پریشانی زلفت جگرم سوخت
غیر از دل صد رخنه من شانه ندارد
۵
جائی ننشستیم کز آنجا نرمیدیم
جغدیم در آن شهر که ویرانه ندارد
۶
در کشور این زهدفروشان نتوان یافت
یک صومعه کان راه به بتخانه ندارد
۷
عاشق همه جا شیفته ناز و عتابست
شمعی که نیفروخته پروانه ندارد
۸
آن گرد کدورت که بود همره یکخویش
هرگز قدم لشکر بیگانه ندارد
۹
پیداست که غارتگر سامان کلیمست
کاندوخته جز درد بکاشانه ندارد
نظرات