کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۶۷

۱

گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد

دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد

۲

ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر

نمی گذارد نوبت بروزگار افتد

۳

فلک بخشک نبسته است آنچنان کشتی

که اشک حسرت ما نیز آبدار افتد

۴

ز دوری تو بچشمم سیاه شد عالم

بسان آینه ای کان بزنگبار افتد

۵

نهشت دست جنون دامنی که بند شود

بخار زار علایق اگر گذار افتد

۶

بچشم مست تو خون را حلال باید کرد

که ترک عربده جوید چو در خمار افتد

۷

ترا ز صید دل ما چراست اینهمه عار

نه پادشاه گهی در پی شکار افتد

۸

بمن زیاده ازین چهره شعله خیز مکن

چه لازمست که آتش بگوشوار افتد

۹

زرشک روی تو گلشن چنان خورد بر هم

که آشیانه مرغان ز شاخسار افتد

۱۰

نجات غرقه بحر تعلق آسان نیست

مگر ز تخته تابوت بر کنار افتد

۱۱

کلیم عجز من و آن غرور یار همند

بسان گرد که دایم پی سوار افتد

تصاویر و صوت

کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۱ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۳۰۲

نظرات