
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۶۸
۱
ناخلف را بکسی فخر ز آبا نرسد
نسب گوهر بی آب بدریا نرسد
۲
رشته طول امل عارف روشندل را
راست چون رشته شمعست بفردا نرسد
۳
بخت چون سدره کام شود عاشق را
اثر گرمی خورشید بحر با نرسد
۴
دو جهان حسرت بالات الف کش دارد
سرو را با تو بیک فاخته دعوا نرسد
۵
آنقدر کارشکن صافدلان را شده جمع
که دگر دشمنی شیشه بخارا نرسد
۶
حالت شمع دلیلست که در کشور عشق
سر بسامان بجز از آتش سودا نرسد
۷
ظاهر و باطنم از بسکه بود دور از هم
رنگ خونم ز ته پوست بسیما نرسد
۸
ما درین غمکده هم طالع زخم آمده ایم
خنده بی گریه خونین بلب ما نرسد
۹
همتم هست رسا بختم اگر کوتاهست
پشت پایم رسد ار دست بدنیا نرسد
۱۰
کس چه داند که کلیم ابر کدامین وادیست
قاصد سیل گر از جانب صحرا نرسد
تصاویر و صوت

نظرات