
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۷۰
۱
اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد
راهش بخویش دیده گریان نمی دهد
۲
سر بر تن صدف نبود زانکه روزگار
یکجا به هیچکس سر و سامان نمی دهد
۳
در کار خویشتن دل دیوانه عاقلست
ویرانه را به ملک سلیمان نمی دهد
۴
جامست بی تعلق دوران که غیر او
خندان و روشکفته بکس جان نمی دهد
۵
وصلش گران خری، ندهی جان اگر به نقد
کالای نسیه را کسی ارزان نمی دهد
۶
تا تیغ جور حادثه ای در زمانه هست
میراب دهر آب به بستان نمی دهد
۷
چشمی که از سواد سخن روشنی گرفت
این سرمه را بملک صفاهان نمی دهد
۸
با رهنما چه کار اگر شوق کاملست
کس سیل را سراغ بیابان نمی دهد
۹
در دل نگه مدار کلیم اشک شوق را
این طفل را کسی بدبستان نمی دهد
تصاویر و صوت

نظرات