کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۷۱

۱

یاد تو از ضمیر به نسیان نمی‌رود

نقش رخت ز دیده به طوفان نمی‌رود

۲

با بخت تیره چون به تماشای او روم

در شب کسی به سیر گلستان نمی‌رود

۳

عاشق به سان شمع بود از غرور عشق

در زندگی سرش به گریبان نمی‌رود

۴

شمع قلم ز نامهٔ گرمم به ته رسید

شوقم هنوز بر سر عنوان نمی‌رود

۵

تن سرد گشت و داغ جنون گرم سوختن

سر در ره رفته و سامان نمی‌رود

۶

ساقی ز می کدورت دل کم نمی‌شود

بنشین که داغ لاله ز باران نمی‌رود

۷

چندان که می‌رویم به جایی نمی‌رسیم

ریگ ار روان بود ز بیابان نمی‌رود

۸

افتم به فکر زلف تو هنگام بیخودی

مستش مدان کسی که پریشان نمی‌رود

۹

دیگر کلیم اگر ز لگدکوب حادثه

چون سرمه می‌شود ز صفاهان نمی‌رود

تصاویر و صوت

نظرات