کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۷۵

۱

ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد

رقم سرخ است با چندین سیاهی کاین قلم دارد

۲

به از دل خلوتی خواهم که پنهان سازمت آنجا

که از مژگان تو چون سبحه دلها ره بهم دارد

۳

زبار منت احسان اگر آگه شوی دانی

که هر کس دست بخشش بسته تر دارد کرم دارد

۴

ببالین هر آن بیمار آمد از الم رسته

طبیب مرگ هر جا می رود یمن قدم دارد

۵

زدنیا چون بریدی قطع کن پیوند عقبی هم

که تیغ همت مردان این میدان دودم دارد

۶

ز مژگان بیشتر خار رهت در دیده جا دادم

هنوز از تنگ چشمی رشک بر خار قدم دارد

۷

بفرقم گل گران بودی کلیم آن سرکشی‌ها کو

کنون سنگ حوادث منتی هم بر سرم دارد

تصاویر و صوت

نظرات