
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۷۶
۱
بیباده دل ز سیر چمن وا نمیشود
گل جانشین سبزه مینا نمیشود
۲
آن دیده نیست رخنه ویرانه تن است
چشمی که محو آن قد رعنا نمیشود
۳
عاشق به نور عشق کند جلوه ظهور
بیآفتاب ذره هویدا نمیشود
۴
چسبیدهاند مرده دلان بر نعیم دهر
صورت جدا به تیغ ز دیبا نمیشود
۵
پای طلب ز آبله پوشیده بهترست
پای برهنه بادیهپیما نمیشود
۶
ساحل ز پیش لطمه دریا کجا رود
رو تافتن ز عشق تو از ما نمیشود
۷
خارا به شیشه، شعله به خاشاک صلح کرد
وآن شوخ جنگجوی به مأوا نمیشود
۸
عمرم تمام صرف غم روزگار شد
وضع جهان هنوز گوارا نمیشود
۹
فیضی اگر به کس رسد از اغنیا چرا
بیآب کس مسافر دریا نمیشود
۱۰
آواز آب غم ز دلم میبرد کلیم
بیهایهای گریه دلم وا نمیشود
تصاویر و صوت


نظرات