
کلیم
غزل شمارهٔ ۲۷۷
۱
بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود
گره غنچه گران بر دل گلزار نبود
۲
دل و جان صبر و شکیب از شب هجرت چه کشد
داغ آسایش بختیم که بیدار نبود
۳
شرح هجران تو میکرد بنامت چو رسید
خامه را با دو زبان قوت گفتار نبود
۴
در ازل دشمن سامان شده ویرانه ما
در اگر بود درین غمکده دیوار نبود
۵
عشق جائی که صف آراست بخونریزی من
خنده از بیم بلا بر لب سوفار نبود
۶
کس ندانست که چشم توجه بیماری داشت
که دوایش بجز از مستی سرشار نبود
۷
بر سرم بخت ز گلزار جهان چونگل شمع
نزد آن گل که وبال سرو دستار نبود
۸
ثمر نخل وجودم همه اشکست کلیم
چکنم شعله بغیر از شررش بار نبود
تصاویر و صوت


نظرات