کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۷۸

۱

درین گلشن ز بدخویی گل از آب روان رنجد

نسیمی گر وزد سرو سهی از باغبان رنجد

۲

کهن شد جرم و رنجش تازه‌تر گردید طالع بین

که بهر یک گناه آن بی‌مروت هر زمان رنجد

۳

به سان خنده سوفار عیشم نیست جز نامی

همان را باز پس گیرد زمین گر آسمان رنجد

۴

سراپای وجودم بس که خو کردست با دردت

نشان ناوکت گر نیست مغز از استخوان رنجد

۵

ز مژگانش مرنج ای دل که در این پرده می‌مانی

که خواهد داد صلحش دزد اگر از پاسبان رنجد

۶

به غیر از ناله محمل که بی‌فریادرس باشد

چه می‌آید ز دستش گر جرس از کاروان رنجد

۷

در آن محفل که مهمانی تو شمع آزرده برخیزد

بلی دایم طفیلی از سلوک میزبان رنجد

۸

ز شوخی حسن از بس جلوه در بازار می‌خواهد

گل از شوق دکان و گل‌فروش از گلستان رنجد

۹

کلیم احوال دل از من چه می‌پرسی نمی‌دانی

چه باشد حال مخموری کزو ساقی به جان رنجد

تصاویر و صوت

نظرات