کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۸۷

۱

بکن بیخ صبوری حسرت دیدار می‌آرد

چو میرد باغبان این نخل برگ و بار می‌آرد

۲

کدورت می‌فزاید جام خاکی، حیرتی دارم

که این آیینه چون بی‌نم بود زنگار می‌آرد

۳

دلی دارم چنان بیگانه از عشرت که در گلشن

پی نظاره گل روی در دیوار می‌آرد

۴

دیاری کش تو بی‌پروا طبیب دردمندانی

اجل از رحم شربت بر سر بیمار می‌آرد

۵

نصیبم نیست شهد راحتی بی‌زهر اندوهی

صبا بوی گل گر آورد با خار می‌آرد

۶

کلیم از گریه گفتم آبرویی رو دهد ما را

چه دانستم که اشک آتش بروی کار می‌آرد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۴۸۳

نظرات

user_image
مجتبی
۱۴۰۱/۰۱/۱۸ - ۰۴:۳۵:۱۲
وزن شعر ( مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن) می‌باشد.