کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۹۲

۱

هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود

چشمی دگر براه خدنگت عیان شود

۲

یارم بخشم رفته اگر عمر رفته است

چندان نمی رود که ز چشمم نهان شود

۳

واصل ز حرف چون و چرا بسته است لب

چون ره تمام گشت جرس بیزبان شود

۴

خاکش بسر که گریه بیحاصل منست

آن باده ایکه بر دل مینا گران شود

۵

خاطر نشان شود بتو تأثیر تیر آه

روزیکه پشت طاقت عاشق کمان شود

۶

طفلی که سینه شانه شد از زخم خط او

چندان نکرده مشق که دستش روان شود

۷

خوش می برد رسائی زلف تو کار پیش

زیبد که حلقه اش کمر آن میان شود

۸

افتاده را بچشم حقارت مبین که خاک

گر سر کشد غبار دل آسمان شود

۹

کردی کلیم قافله اشک را روان

کو لخت دل که آتش این کاروان شود

تصاویر و صوت

نظرات