کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۹۷

۱

بلب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد

چنان آسان که گفتی حرف از دل بر زبان آمد

۲

تو بی پروا ندیدی تا هما بر استخوان ما

ندانستی که گاهی بر سر ما می توان آمد

۳

بخون خوردن چنان دل عادتی دارد که جام می

بدست هر که دید از شوق آبش در دهان آمد

۴

بکج رفتاری و ناراستی عالم چنین مایل

چسان تیر مراد ما تواند بر نشان آمد

۵

بیادم می دهد شیرینی کنج قناعت را

بخاطر هر که آن کنج لب شکرفشان آمد

۶

میان شاهدان باغ هم رشک و حسد دیدم

بجوش از غیرت گلنار خون ارغوان آمد

۷

نداند گر کسی راه گلستان را در این موسم

بگلشن از صدای خنده گل می توان آمد

۸

بامید خلاصی دست و پائی می زند سعیم

در آن دریا که نتوانست ساحل بر کران آمد

۹

کلیم ار عندلیب دل ز دام آمد سوی گلشن

نه بهر گل که از بهر وداع آشیان آمد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۴۴۰

نظرات