کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۲۹۸

۱

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد

در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد

۲

مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی

حرفی نمی توانم از درد دل بیان کرد

۳

آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری

صد سال همزبانی با سایه می توان کرد

۴

از کشتن اسیران گیرد کجا ملالش

تیری که بزم عشرت در خانه کمان کرد

۵

عزلت مگو که ما را در پرده خفا داشت

عیش و حضور ما را ز چشم بد نهان کرد

۶

مکتوب اشک شسته دادم بقاصد او

یعنی که انتظارت چشم مرا چنان کرد

۷

سرپنجه رفت از دست از بس گزیدم انگشت

رفت آنکه در غم او خاکی بسر توان کرد

۸

از زیر چرخ بگریز، یادم مزن که نتوان

از آسمان شکایت در زیر آسمان کرد

۹

اشکم کلیم آموخت از جلوه اش روانی

سر و قدش نفس را در سینه ام فغان کرد

تصاویر و صوت

نظرات