
کلیم
غزل شمارهٔ ۳
۱
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
۲
حدیث زلف تو از دل به لب چو می آید
بسان خامه سیه می کند زبان مرا
۳
ز بسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن
ز نقش پا نشناسند آشیان مرا
۴
به زندگی ننشستی به پهلویم هرگز
مگر خدنگ تو بنوازد استخوان مرا
۵
چو شمع در ره باد صبا سبکروحم
نسیم وصل تواند ربود جان مرا
۶
ندیده کوچهٔ زخمی که دل برون نرود
چو بر دلم گذر افتاده دلستان مرا
۷
چو نخل شعله به باغ جهان به یک حالم
نه کس بهار مرا دید نه خزان مرا
۸
ز بسکه نقش سیهچردگان به دل جا کرد
به تن سیاه چو رگ ساخت استخوان مرا
۹
کلیم وام کن از خامه همزبانی چند
که یک زبان نکند شرح داستان مرا
تصاویر و صوت




نظرات