کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۰۰

۱

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند

بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند

۲

رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس

کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند

۳

خاک ارباب ریا را ز رواج باطل

روزگار آورد و سبحه زهاد کند

۴

صاحب حوصله دل سوختگان می باشند

کس ندیدست که شمعی گله از باد کند

۵

دختر رز که فلک داد بخونش فتوی

بیش ازین نیست گناهش که دلی شاد کند

۶

گر دل این مخزن کینه است که مردم دارند

هر که یکدل شکند کعبه ای آباد کند

۷

سوی شمع آن بت خود کام نبیند هرگز

که مباد از جگر سوختگان یاد کند

۸

دست مشاطه برخسار عروسان نکند

آنچه با چهره کس سیلی استاد کند

۹

پیش خواری زوطن دیده نباشد بیجا

دجله گر سعی بویرانی بغداد کند

۱۰

چه کند کاوش او با دل چون موم کلیم

مژه ات کاینه را شانه فولاد کند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
روبیل
۱۴۰۲/۰۱/۲۸ - ۱۷:۴۳:۴۱
در بیت اول چقدر استادانه و زیبا چشم را به یک انسان بدمست تشبیه کرده