
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۰۳
۱
گرم آسوده دوران می گذارد
کی آن زلف پریشان می گذارد
۲
بخون ما چنان تشنه است تیرت
که پا در آب پیکان می گذارد
۳
گذارد زاد راهی رهزن عشق
اگر سر برد سامان می گذارد
۴
هزار آسیب دیگر در کمین است
که کشتی را بطوفان می گذارد
۵
سفید از گریه چشمم گشت تا کی
دل این کاغذ بباران می گذارد
۶
جنون یکباره عریانم نسازد
بپا خار مغیلان می گذارد
۷
ز شوق گوشه چشم تو سرمه
بهشتی چون صفاهان می گذارد
۸
کلیم آسایش عیش وطن را
برای اهل کاشان می گذارد
نظرات