کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۰۹

۱

چو جرس کار دل ار ناله و فریاد بود

مشنو خنده زخمش ز دل شاد بود

۲

تا بدیدار تو شد دیده بستان روشن

سرو را گفت شکرانه که آزاد بود

۳

دم عیسی ز دلم عقده خاطر نگشود

چون حباب این گرهی نیست که بر باد بود

۴

دانه کشت مکافات دمد از دل سنگ

دام هر صید گهی در ره صیاد بود

۵

حسن محتاج تکلف نبود زانکه بزلف

هیچ نفزاید اگر شانه زشمشاد بود

۶

مرگ فرزند ندید آنکه سخن زاده اوست

کاشکی عمر پدر صد یک اولاد بود

۷

نکنی شکوه ز خونریزی آن غمزه کلیم

رحم عیب است اگر در دل جلاد بود

تصاویر و صوت

نظرات