
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۱
۱
که خریدی ز غم گردش دوران ما را؟
دیده گر مفت نمیداد به طوفان ما را
۲
مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چه کند؟
کم بها کرد تهی دستی دوران ما را
۳
اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند
دهر بر خوان تهی ساخته مهمان ما را
۴
در چمن دیده ز نظارهٔ گل میپوشم
تا نگیرد نمک آن لب خندان ما را
۵
عمر آخر شد و انگارهٔ آدم نشدیم
گرچه زود است قضا اینهمه سوهان ما را
۶
ناصحان گر نتوانید که آزاد کنید
بفروشید به آن زلف پریشان ما را
۷
خصمی زشت به آئینه چه نقصان دارد
چه غم از دشمنی مردم نادان ما را؟
۸
چون گهر غربت ما به ز وطن خواهد بود
دربهدر گو بفکن گردش دوران ما را
۹
چشم جادوی تو هر چند برد دل ز کلیم
باز دل میدهد آن عشوهٔ پنهان ما را
تصاویر و صوت


نظرات