کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۱۴

۱

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد

درد میخانه من بر سر مینا باشد

۲

چون کشی خنجر کین بخت نگین می خواهم

که ز زخم تو نشان بر همه اعضا باشد

۳

کرده ام شرط که پا را نکشم جانب شهر

سرم آنروز که در دامن صحرا باشد

۴

از همان بزم که جز من دگری راه نداشت

بایدم رفت که بهر دگران جا باشد

۵

اغنیا بهره ز اندوخته خود نبرند

که همین خشک لبی قسمت دریا باشد

۶

همچو رگ در قدم راهروان سبز شود

خار سیراب گر از آبله پا باشد

۷

ما که باشیم که کس جانب ما را گیرد

اینقدر بس که شکست از طرف ما باشد

۸

ز آتش داغ گر افروخته دستم چه عجب

که کلیمم من و اینم ید بیضا باشد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۴۸۸

نظرات