کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۲۰

۱

از جهان بخت بابرام گدا می خواهد

مشت خاکی که برای سر ما می خواهد

۲

دل ازین عمر سیه روز بتنگ آمده است

شمع کوتاهی شب را زخدا می خواهد

۳

سرم از افسر و از ظل هما بیزارست

موی ژولیده و سودای رسا می خواهد

۴

گرچه خار رهت از پای کشیدن حیفست

چکنم گر نکشم آبله جا می خواهد

۵

نبود صاحب همت که زاهل طمعست

تنگ چشمی که اجابت زدعا می خواهد

۶

این خسیسان که تو بینی بجهان در کارند

که خس و خار زسیلاب فنا می خواهد

۷

آنقدر می رود از راه برون مرشد شهر

که گر از هوش رود راهنما می خواهد

۸

زین تلون که فلک را بنهادست کلیم

نتوان یافت که رو کرده کرا می خواهد

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۲۳۳

نظرات