
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۳۴
۱
نه به می گرد کدورت از دل ما میرود
غم ازین ویرانه هم از تنگی جا میرود
۲
بر میان نازکت اندیشه نتواند گذشت
راه باریکست پایش ناگه از جا میرود
۳
این قدر باید به می دلبستگی، رشکست رشک
تا دهد یک قطره خون از چشم مینا میرود
۴
راه پرخار و تهی پایان دشت شوق را
آبله کفش است آن هم کی بهر پا میرود
۵
دل به امید مداوای که دیگر خوش کند
خسته چون نومید از پیش مسیحا میرود
۶
شمع آخر بر سر پروانه خواهد آمدن
مهربان خواهی شدن این سرکشیها میرود
۷
گرچه محتاجیم چشم اغنیا بر دست ماست
هرکجا دیدیم آب از جو به دریا میرود
۸
بس که عشرت میرمد از من درین محفل کلیم
باده در دور من از ساغر به مینا میرود
تصاویر و صوت

نظرات