
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۳۹
۱
دارم آن سر که اگر در ره دشمن باشد
چون سر شیشه می عاریه بر تن باشد
۲
حرص از طول امل تا بکمندت نکشد
باید این رشته بکوتاهی سوزن باشد
۳
هر کسی حاصلی از مزرع امید برد
عشق دهقان چو بود آبله خرمن باشد
۴
دیده آبله ها گر مزه از خار نیافت
نقص سالک بود ار پای بدامن باشد
۵
مرد هرچند سرافراز بود همچون شمع
آخر کار همان به که فروتن باشد
۶
کار بر اهل سخن دهر ز بس سخت گرفت
قفس طوطی خوش لهجه ز آهن باشد
۷
با تو دشمن نکند آنچه کند کینه او
زنگ آئینه دل کینه دشمن باشد
۸
رخنه تیغ سیه تاب بود بیرخ دوست
کلبه ما چو قفس گر همه روزن باشد
۹
سخن راست کلیم از من دیوانه شنو
عاجز نفس زنست ار چه تهمتن باشد
تصاویر و صوت



نظرات