کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۴۳

۱

گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کند

سیاه روزی من کار آفتاب کند

۲

در آب و خاکم نسرشته اند بیمهری

ز رحم آتش من گریه بر کباب کند

۳

رود بسوی کمر طره ات بسر هر دم

برای آنکه ازو کسب پیچ و تاب کند

۴

سراغ چشمه حیوان نمی کنم که مرا

قناعتیست که سیرابم از سراب کند

۵

کسی نمی خورد از وی فریب مستوری

بسر چو دختر رز چادر از سحاب کند

۶

فسردگی بسکون خوب نیست عاشقرا

چو نبض باید پیوسته اضطراب کند

۷

چو شمع خانه زین می شوی زغایت رشک

حنای پای تو خون در دل رکاب کند

۸

فلک خرابه ما را از آن کند تعمیر

که آشیانه صد جغد را خراب کند

۹

کلیم بخت تو آنگاه می شود بیدار

که یار سر بکنارت نهاده خواب کند

تصاویر و صوت

نظرات