
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۴۴
۱
بیش ازین دوران ستم پرور نبود
آسمان زینگونه بداختر نبود
۲
عمر چون ایام بیماری مرگ
هیچ امروزش ز دی بدتر نبود
۳
آنقدر پیکان که در یک زخم داشت
در دکان هیچ پیکان گر نبود
۴
هر کجا رفتم بدنبال مراد
غیر سرگردانیم رهبر نبود
۵
سیر بستان تمنا کرده ام
یک نهال آرزو را بر نبود
۶
از تف دل مردمک را سوختیم
دسترس بر سرمه دیگر نبود
۷
خواب در چشمم نمی آید چو شمع
بسترم آنشب که خاکستر نبود
۸
در دم آخر چنین می گفت شمع
کافسر زر غیر دردسر نبود
۹
کار رونق دشمنی دارم کلیم
گر می آوردم بکف ساغر نبود
نظرات