
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۴۵
۱
عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد
همچو خورشید بیک داغ سراپا سوزد
۲
شعله اش سرو شود، فاخته گردد شررش
هر که در آرزوی آن قد رعنا سوزد
۳
خبر از گرمی این راه قدم کاه بود
سالکی را که سر از آبله ما سوزد
۴
دل زتر دامنی نفس شود ز اهل جحیم
روش هیزم تر نیست که تنها سوزد
۵
نتواند چو گذشت از سر یکقطره چه سود
که بلب تشنگی ما دل دریا سوزد
۶
بسکه پست است و زبون جای تعجب نبود
کرم شب تاب اگر اخگر ما را سوزد
۷
گاه در جامه فانوس هم آتش گیرد
عجبی نیست اگر شیشه زصهبا سوزد
۸
هیزم گلخن حسن تو هم آن دل نشود
که مدام از غم ناکامی دنیا سوزد
۹
کرم ایزدیش باز نسوزد در حشر
اگر امروز کلیم از غم فردا سوزد
تصاویر و صوت


نظرات