
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۵۱
۱
آن رهروان که در پس زانو سفر کنند
پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند
۲
هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست
خاکیست آنکه عطر فروشان بسر کنند
۳
اهل کرم که عزت مهمان شناختند
خجلت کشند گر غمی از دل بدر کنند
۴
یکباره عیبهای جوانی وداع کرد
هنگام کوچ قافله را هم خبر کنند
۵
دوران برات رزق عزیزان نوشته است
بر کشته ایکه سبز ز آب گهر کنند
۶
نازم بتوتیای قناعت که می دهد
بینایئی که از همه قطع نظر کنند
۷
حرف تب فراق ترا عاشقان چو شمع
گر شام سر کنند سحر مختصر کنند
۸
تاب و توان کرسی زانو چه کم شود
باید خیال بیهده از سر بدر کنند
۹
فرزند ماست شعر و بدان فخر می کنم
زان ابلهان نه ایم که فخر از پدر کنند
۱۰
از لذت تبسم شیرین لبان کلیم
ارباب ذوق جمله نمک در شکر کنند
تصاویر و صوت

نظرات