کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۵۴

۱

شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد

فلک انگشت بدندان ثریا گیرد

۲

کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت

رنگ در چهره من پرده بسیما گیرد

۳

خلوت وصل ترا محرم محروم دلست

چند از بزم تو برون رود و جا گیرد

۴

خود اگر گوشه نشین نام جهانگیر خوشست

طرز باید که کسی یاد ز عنقا گیرد

۵

بوی می مرهم ناسور بود کاش کسی

پنبه داغ مرا از سر مینا گیرد

۶

اشک تا هست بخوناب جگر پروردست

دل مرغان قفس زود ز صحرا گیرد

۷

بسکه پست است بمعراج تو گوئی رفته

بخت من آبله ای گر بته پا گیرد

۸

با چنین طالع وارون چه توان کرد

زهر تا چند کس از دست مسیحا گیرد

تصاویر و صوت

نظرات