
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۵۶
۱
اجتناب از آهم آن مغرور خود سر میکند
پادشاهست احتراز از گرد لشکر میکند
۲
بر تن غمپرور عاشق نشان بوریا
از برای خط زخمش کار مسطر میکند
۳
ترک آسایش اگر لذت ندارد پس چرا
گل به آن نازکتنی از خار بستر میکند
۴
دل ز سر قسمتم خون شد که در یک بوستان
این به سر گل میزند آن خاک بر سر میکند
۵
عقل اگر داری به چشم کم مبین دیوانه را
یک تن اقلیم بیابان را مسخر میکند
۶
مقصدی نایاب را در پیش دارد زلف او
از کنار عارضش راه کمر سر میکند
۷
گر به خورشیدش بسنجم زین تلافی میسزد
مدعی را در وفا با من برابر میکند
۸
گر ندامت دارم از شیرینسخن بودن به جاست
این شکر منقار طوطی را به خون تر میکند
۹
دیدهٔ بیآب ما دارد کلیم از دل غبار
مفلس آری شِکوه دایم از توانگر میکند
تصاویر و صوت

نظرات