
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۵۹
۱
چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود
شکفتگیش گل کینه نهانی بود
۲
ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی
اگر چه عمری در شهد زندگانی بود
۳
بگرد میکده ها گردم و نمی یابم
از آن شراب که در ساغر جوانی بود
۴
مرا ز کار جهان بیخبر که می گوید؟
گذشتن از همه کاری ز کاردانی بود
۵
ز گلستان تمنا نداشتم رنگی
بغیر ازین که گل اشک ارغوانی بود
۶
خیال آن لب خندان بخاطر غمگین
بسان آب بقا در سرای فانی بود
۷
دل این جفا که ز بیداد روزگار کشید
ستم نبود مکافات سخت جانی بود
۸
بکیش هر که درافتادگی سر آمد گشت
فتادن از همه کس شرط پهلوانی بود
۹
کلیم رنجش یار بهانه جو از ما
عبث نبود تلافی سرگرانی بود
تصاویر و صوت

نظرات