
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۶۲
۱
مرغ دلم که روشن ازو چشم دام بود
کشتی باین گناه که بیدانه رام بود
۲
دیدم ز بیقراری خود در ره طلب
آسایشی که قافله را از مقام بود
۳
بگذر ز نام و ننگ که رسوائی آورد
پیوسته روسیاه نگین بهر نام بود
۴
در هند تیره بختی وارون است کار
زان شهد لب همیشه دلم تلخکام بود
۵
هرگز نگشت قابل زخم تو مدعی
پیوسته آب تیغ تو بر وی حرام بود
۶
تا دل نظر بخال تو افکند شد اسیر
مسکین خبر نداشت که این دانه دام بود
۷
زآب سیل تیغ تو قسمت نیافتم
کز تشنگان بر آن لب جو ازدحام بود
۸
امید بوسه ات چه نمک داشت ای کلیم
زان لب که منفعل زجواب سلام بود
تصاویر و صوت

نظرات