
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۶۷
۱
وصلت غبار غم ز دل ما نمیبرد
می صیقل است و زنگ ز مینا نمیبرد
۲
سرگشتگی به چرخ مرا تا نیاورد
نک گردباد راه به صحرا نمیبرد
۳
آخر ز دست شوخی طفلان گریختیم
جایی که اشک پی به سر ما نمیبرد
۴
شهرت بهر چه یار شد آفت به او رسید
رشکی دلم به عزلت عنقا نمیبرد
۵
زین سان که از وطن همه طبعی رمیده است
صورت عجب که رخت ز دیبا نمیبرد
۶
ایمن نمیشود ز شبیخون گریهام
سیلاب تا پناه به دریا نمیبرد
۷
بهر عصای راه عدم ناتوان عشق
جز آرزوی آن قد و بالا نمیبرد
۸
مکتوب را زدرد دل از بس گران کنم
گر سیل نامهبر شود آن را نمیبرد
۹
قانون گردباد بود روزگار را
جز خار و خس زمانه به بالا نمیبرد
۱۰
هرگز کلیم آرزوی کام هم نکرد
ناموس فقر را ز تمنا نمیبرد
تصاویر و صوت

نظرات
محسن جهان
داراب لایقی
aksvare