کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۷۰

۱

کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد

چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد

۲

مو بمو قربان آن ابرو شدم اما هنوز

طاعتی مقبول نتوانم در آن محراب کرد

۳

حیف از اشکم که چون ریگ روان بیحاصلست

شمع از یکقطره نخل شعله را سیراب کرد

۴

با همه دریا کشی مستی نمی دانم که چیست

گریه از بس بیتو آبم در شراب ناب کرد

۵

از پی بیداری شبهای وصل آمد بکار

شرمسار از یاری بختم که چندین خواب کرد

۶

کلبه ویران من خواهد بآبادی رسید

کز پی تعمیر او سیلاب گل در آب کرد

۷

حسن چون دل را برد از ما چه می آید کلیم

بر سر ویرانه نتوان جنگ با سیلاب کرد

تصاویر و صوت

نظرات