کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۷۶

۱

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

۲

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

۳

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

ز دست ما که ازو هیچ بر نمی‌آید

۴

از آن کمر نتوانم دمی نظر بستن

ز نازکی به نظر گرچه در نمی‌آید

۵

یگانگی که نفاقی در آن میان نبود

درین زمانه ز شیر و شکر نمی‌آید

۶

چو سیل خود خبر خود برم به هر وادی

خبر ز گرم‌روان پیشتر نمی‌آید

۷

به روزگار چنان عیب شد سلامت نفس

کم غیر کار شرر از گهر نمی‌آید

۸

ز دهر دانش و سامان سوال کردم گفت

که از نهال هنر برگ و بر نمی‌آید

۹

خیال آن کمر از سر نمی‌رود چه کنم

که مو ز کاسه چینی به در نمی‌آید

۱۰

کلیم در دل اگر شعله‌ای ز شوق بود

به سوی لب نفس بی‌اثر نمی‌آید

تصاویر و صوت

کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۱ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۵۰۶

نظرات