
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۸۰
۱
هرگز دل عاشق ز هوس رنگ نگیرد
در کشور ما آینه را زنگ نگیرد
۲
در ساغر امید ز بیرنگی عشقست
خونیکه لب از خوردن آن رنگ نگیرد
۳
روزی دل از تیغ جفای تو فراخست
زخمی که خورد بخیه برو ننگ نگیرد
۴
از خاک نشینی فقیران خبرش نیست
زانرو که دل شاه ز اورنگ نگیرد
۵
گر ترک جفا می کند از بهر وفا نیست
گه صلح کند تا دلش از جنگ نگیرد
۶
رشکست بر آن سالک مغرور که چون سیل
در ره خبر از منزل و فرسنگ نگیرد
۷
عهدیست که با صبح صفا نیست، ندانم
کائینه خور چون زدمش زنگ نگیرد
۸
زر در کف غیرست و ترازوی تمیزش
خود را چکند گر طرف سنگ نگیرد
۹
از باده کلیم آینه طبع شود صاف
بگذار که زاهد می گلرنگ نگیرد
نظرات