کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۳۸۸

۱

ز شیرین جان‌ها بس که تیغت شهدپرور شد

لب تیغت به هم چسبید و من شادم که بهتر شد

۲

ز آغاز انتهای کار دنیا می توان دیدن

شرر را زندگی در ساعت اول مکرر شد

۳

سموم کشت طالع گشت گرمی هواداران

بشمع بخت ما باد پر پروانه صرصر شد

۴

زتاب باده هر گه شعله ور شد شمع رخسارت

در آن چشمیکه حیران تو گردید اشک اخگر شد

۵

شود در پله اهل کرم سنجیده ای داخل

که مانند ترازو سنگ در نزدش برابر شد

۶

خیال شادمانی زان بیاد من نمی آید

که در راهش غبار خاطر سد سکندر شد

۷

ندارد چاره تردامنی چون خشکی زاهد

در آتش گر نشستم دامنم از خون دل تر شد

۸

بوقتی دهر کم فرصت کشید از کام دندان را

که انگشت ندامت داخل رزق مقدر شد

۹

کلیم ار عافیت خواهی مکن تن پروری، کانجا

نجات از تیغ بیرحمی نصیب صید لاغر شد

تصاویر و صوت

نظرات