
کلیم
غزل شمارهٔ ۳۹
۱
با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا
منظور بودنی است بس است اینقدر مرا
۲
بوی گل است موی دماغ ضعیف من
ناصح مده ز صندل خود دردسر مرا
۳
اشکی ز دیدهای نچکاند حدیث من
شمعم که هست دود و دمی بیاثر مرا
۴
هر وقت هست قیمت من نقد میشود
گر میتوان به هیچ ز دوران بخر مرا
۵
چون داغ گر به قدرشناسی شوم دچار
مشکل ز دست اگر بگذارد دگر مرا
۶
طالع نگر که سبز شود هم ز اشک من
خاری که دهر میشکند در جگر مرا
۷
چون شیشهٔ شکسته به میخانهٔ وجود
لب از شراب کام نگردید تر مرا
۸
سرمایهای جز آبله و خار پای نیست
قسمت کنند راهزن و راهبر مرا
۹
تنها نیم کلیم چو پروانه تیره روز
چون شمع بهره نیست ز شام و سحر مرا
نظرات