کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴

۱

بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را

گریه گرفت در حنا پنجهٔ آفتاب را

۲

تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم

بیشتر است حرص می، رندِ تُنک‌شراب را

۳

بسکه ز تیره روز من دهر گرفته تیرگی

شب‌پره تنگ در بغل می‌کند آفتاب را

۴

سوخته کشت آرزو بسکه ز برق هجر او

سایه گر افکند بر او خشک کند سحاب را

۵

دل چو فریب او خورد، صبر و خرد چه می‌کند

بدرقه چاره کی کند رهزنی سراب را

۶

بسکه ز ننگ بخت من گشته بطبع‌ها گران

منع برادری کند مرگ ز عار خواب را

۷

دم به شماره چون فتد، در دم واپسین دلا

قدر بدانی آن زمان نالهٔ بی‌حساب را

۸

سلسله تا به سلسله، موی به موی تا میان

دست به دست می دهد زلف تو پیچ و تاب را

۹

گریه به حال دل کلیم این‌همه از چه می‌کنی؟

اشک مریز اینقدر شور مکن کباب را

تصاویر و صوت

دیوان کلیم همدانی » تصویر 256
کلیات دیوان کلیم » تصویر 161
دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۳۰۸

نظرات