
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۱۱
۱
بخانه چند نشینی سری ببستان کش
چو چشم خویش دمی باده در گلستان کش
۲
ز کنجکاوی دلها غبار می گیرد
زلطف گاهی دستی بتیغ مژگان کش
۳
مرا بگوشه مکتوب غیر یاد مکن
جدا بنام من ایدوست خط نسیان کش
۴
زمانه ایست که مستی زبلبلان عیب است
بسان غنچه در این باغ باده پنهان کش
۵
اگر قبول نداری که کشته لب تست
بیا بگلشن و از زخم غنچه پیکان کش
۶
چنانکه آب زگل می شود کدورت ناک
اگر تو صافدلی بار زیر دستان کش
۷
ز بیقراری منعم نمی توان کردن
کسی بشعله نگوید که پا بدامن کش
۸
بطاق گنبد فانوس این رقم دیدم
که سر بباد رود زود در گریبان کش
۹
بسان شیشه خالی دماغ ما خشک است
کلیم رخت ببازار میفروشان کش
نظرات