
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۱۷
۱
جذبهای خواهم که از خود نیز روگردان شوم
هرکجا آیینهای پیدا شود پنهان شوم
۲
رنگ آبادی ندارم خانه بیصاحبم
گر خریدارم شود سیلاب آبادان شوم
۳
قرض دار روزگارم، خاطرم زان شاد نیست
چون حباب ار وام هستی پس دهم خندان شوم
۴
ناوک بیداد دوران را نشان باید شدن
آنچنان مگذارم ای غم از نظر پنهان شوم
۵
تا به کی باید به خلقی مختلف یکرنگ زیست
یک نفس آیینه گردم، یک زمان سوهان شوم
۶
کسر حرمت بار میآرد شکستن نان خلق
عزتم گردد طفیلی هرکجا مهمان شوم
۷
قدرتم غالب حریفی را نمیداند که چیست
صد تعدی میکشم از حسن اگر طوفان شوم
۸
هم کهن شد، هم مکرر جامه ناموس و ننگ
گر دلم خواهد لباسی نو کنم، عریان شوم
۹
خواهم از روی تنگ دادن به تاراجش کلیم
فیالمثل گر پاسبان چشمه حیوان شوم
تصاویر و صوت

نظرات