کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۱۹

۱

ز سعی بخت مرادی روا نمی‌خواهم

وسیله گر همه باشد دعا نمی‌خواهم

۲

سرای عاریتی قابل نشستن نیست

از آن به خاطر احباب جا نمی‌خواهم

۳

شکستگان را پامال ساختن کفر است

به کنج خلوت غم بوریا نمی‌خواهم

۴

جنان ز دست تهی خوشدلم به همت فقر

که پیر گشتم و در کف عصا نمی‌خواهم

۵

گدا به غیرت من نیست در دیار طلب

هر آن مراد که گردد روا نمی‌خواهم

۶

ز روزگار دو حاجت امید نتوان داشت

اگر به مرگ رسیدم تو را نمی‌خواهم

۷

بتان ز صحبت هم می‌کنند کسب غرور

ترا به آینه هم آشنا نمی‌خواهم

۸

چنان به راه طلب همتم بلند بود

که از سراب جز آب بقا نمی‌خواهم

۹

کلیم از سفر آوارگی چو مطلب شد

جریده می‌روم و رهنما نمی‌خواهم

تصاویر و صوت

نظرات