
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۲۲
۱
هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام
در بر بیاد آن قد رعنا کشیده ام
۲
از رعشه خمار چو کف سبحه گیر نیست
بیهوده دست خویش ز صهبا کشیده ام
۳
ارباب عقل محرم اهل جنون نیند
از موی سر نقاب بسیما کشیده ام
۴
همچون نهال دست نشان بهر تربیت
بردم بدیده خار که از پا کشیده ام
۵
در جستجوی وصل تو چون مار سر زده
سر را بجا گذاشته و پا کشیده ام
۶
بیش از دو دست شخص بخواهش دراز نیست
من این دو دست را ز دو دنیا کشیده ام
۷
از بهر ارمغانی اطفال چون کلیم
دایم بشهر سنگ ز صحرا کشیده ام
تصاویر و صوت

نظرات