کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۲۴

۱

تا من از صیقل می آینه روشن کردم

شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم

۲

آب آهن همه از دیده زنجیر چکید

بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم

۳

لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد

کشته های عمل خویش چو خرمن کردم

۴

در جهان طالع خاکستر صیقل دارم

خود سیه روز و هزار آینه روشن کردم

۵

کنج تاریک من از چشم بد روزن دور

با خیال تو در او دست بگردن کردم

۶

همتم آتش داغ از در همسایه نخواست

من دیوانه از آن جای بگلخن کردم

۷

کاغذ گرده شد از سوزن مژگان تو دل

رنگش از سرمه آن نرگس پرفن کردم

۸

جای یک خار نه در پای و نه در دامن ماند

چشم بد دور که خوش غارت گلشن کردم

۹

فرصت دوختن چاک دلم نیست کلیم

تیغ برداشته تا رشته بسوزن کردم

تصاویر و صوت

نظرات